کد خبر: ۲۳۰۷۸۵
تاریخ انتشار: ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۹ 16 May 2016
خسته و کوفته از سر کار برمی گشتم که در میانه راه، بساط دست فروشی متشخص، بساط ذهنم را به هم ریخت، دست فروشی که روی مقوای کوچکی نوشته بود؛ بخرید تا پدری شرمنده به خانه برنگردد.

جمله زیبایی که زشتی های جامعه کنونی ما را نشان می داد، این جمله، یک دنیا حرف در بساط خود داشت، یک دنیا شرمندگی برای این پدر نه، بلکه برای مسئولانی که مسئولیت خطیر خود را در قبال مردم سرزمین مان فراموش کرده و اسباب شرمندگی پدرانمان را فراهم ساخته اند.

دست فروشی بد نیست، اتفاقا به قول قدیمی ها، همین که مردی از دیوار مردم بالا نمی رود و با زحمت و تلاش زیاد، تلاش دارد روزی حلال سر سفره خانواده اش ببرد جای بسی قدردانی دارد.

بلکه همه حرف من با مسئولانی است که می توانند کاری برای اقتصاد این کشور بکنند و نمی کنند! همه حرف من با آقازاده هایی است که هیچوقت از چپاول پول این ملت سیر نمی شوند و جیبشان انگار چاه ویل است که پرشدنی هم نیست!

همه حرف من با افرادی است که تلاش دارند با به زیر کشیدن مردم فرودست این جامه، کاخ های شیطانی خود را بنا کنند!

همه حرف من با پدرانی است که نمی خواهند شرمنده خانواده خود شوند ولی خواسته یا ناخواسته دیگران را پیش خانواده شان شرمنده می کنند!

اگر بساط تولید در جامعه پهن باشد، مگر جوان رعنای این کشور، برای به دست آوردن لقمه ای نان حلال، بساط دست فروشی پهن می کند که در بیشتر اوقات نیز ماموران همیشه در صحنه شهرداری وی را گرفته و از رسیدن به آمالش محروم می کنند.

اگر بساط بخور بخور برخی از این مسئولان جمع شود، بساط دست فروشی و مشاغل کاذب در جامعه جمع نمی شود.

کاش مسئولان عینک ها و شیشه های دودی ماشین را کنار بگذارند تا مجالی برای دیدن صحنه های دودی پدران جامعه ما داشته باشند که چگونه جوانان کشور، برای به دست آوردن حداقل دستمزد، به چه بیگاری ها که دست نمی زنند.

چنان در این افکار خودم غرق شده بودم که وقتی به خود آمدم، ده ها متر از دست فروش فاصله گرفته بودم، یک آن به خود نهیب زدم؛ کاش از بساط وی چیزی می خریدم تا شاید وی شرمنده به خانه برنگردد.

میرحسین بنی هاشم
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار