نگاهی به زندگی و مرگ ستارخان
ستارخان در برابر پیشنهاد ژنرال کنسول روس در تبریز که به وی تقاضای تسلیم شدن می‌داد و در برابر آن مصونیت وی را در مقابل تعرض محمدعلی شاه قاجار تضمین می‌کرد چنین گفت: من می‌خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق امیرالمومنین علیه السلام باشم، شما می‌خواهید من زیر بیرق روس بروم، هرگز چنین کاری نخواهم کرد.
کد خبر: ۵۱۱۶۲۷
تاریخ انتشار: ۲۸ مهر ۱۳۹۶ - ۱۳:۵۲ 20 October 2017
نام ستارخان حداقل برای آنان‌که سیر تاریخی مشروطه را دنبال کرده‌اند، آشناست؛ مسیری که پر از تلاطم و دگرگونی‌های شخصیتی برای این سردار ملی بود تا به یک چهره مؤثر در تاریخ تحول سیاسی کشور تبدیل شود. به‌همین‌‌دلیل می‌توان در چندین جبهه به بررسی شخصیتی ستارخان پرداخت.
 
در نقطه آغازین بیوگرافی این شخصیت، به ویژگی‌های اقلیمی منطقه‌ای می‌رسیم که او در آن دیده به جهان گشود؛ روستای بیشک ورزقان که جوانان آن به مردان نبرد مشهورند. مسئله تا دوران نوجوانی مشهود نیست تا ستار قره‌داغی در کنار پدرش به بزازی مشغول باشد؛ درست تا آغاز حسی انتقام‌جویانه به عقیده برخی و قتل برادرش اسماعیل که به جرم همکاری با فردی فراری از قفقاز به دستور مسئولان حکومتی کشته شده بود.

محرک‌های حرکتی ستارخان

همواره عده‌ای سرچشمه نبرد ستارخان با استبداد حاکم را در دوران نوجوانی می‌دانند چراکه معتقدند حس کینه ناشی از قتل برادرش ازسوي مأموران دولتی است. درحالی‌که خاندان سردار ملی وجود چنین مسئله‌ای را نفی می‌کنند و معتقدند که مردم‌گرایی و حضور در طبقه اصلی جامعه، محرک اصلی او برای چنین اقدامی بود. حال اگر بحث کینه و حس انتقام مطرح بود، ستارخان در جمع تفنگداران ولیعهد قرار نمی‌گرفت. به‌هرحال سیر تحولات تاریخی را نباید در اقدامات مقاومتی او به فراموشی سپرد.
 خائنان به ستارخان

هم‌زمان فشارهای روسیه به ستارخان، وی برای تجلیل به تهران دعوت می‌شود و در مسیر تبریز به تهران بسیاری به استقبال او می‌آیند؛ سفری که به مرگ او منجر می‌شود. یکی از این بدرقه‌کنندگان کسی جز یپرم‌خان ارمنی نیست که پس از انقلاب مشروطه به ریاست نظمیه رسید. یپرم‌خان و حیدرخان عمواوغلی هردو از هم‌رزمان ستارخان بودند اما در تهران و پس از تصویب دستور خلع سلاح و امتناع سردار ملی، دستور حمله به پارک اتابکی از سوی یپرم‌خان صادر می‌شود؛ واقعه‌ای که منجر به زخمی‌شدن ستارخان و کشته‌شدن بسیاری از ملازمان او می‌شود.
 
هنوز مشخص نیست آیا این افراد به دلیل اختلاف سلیقه با ستارخان با او به مشکل خورده‌اند یا اینکه منافع هردو منجر به چنین واقعه‌ای می‌شود. روابط ستارخان با این دو نفر آنچنان صمیمی نقل شده است که او کاری جز تصمیم موافق آنان انجام نمی‌داد. بسیاری معتقدند مسائل می‌توانست با گفت‌وگوی طرفین ختم به‌خیر شود تا رخ‌ندادن چنین اتفاقی شک و شبهات را دراین‌باره افزایش دهد.
 

نتیجه ستارخان از سردار ملی می‌گوید ...

«سامی سردارملی» نتیجه ستارخان است. پدربزرگ او یدالله خان تنها پسر ستارخان بوده است. او درباره ستارخان می‌گوید: «باید عرض کنم من هشت ساله بودم که پدربزرگم مرحوم شد و با توجه به سنم موردی به خاطر ندارم ولی به طور غیرمستقیم و از نوشته‌های موجود جملات زیادی به یاد دارم که برای من جالب‌ترینش جواب ستارخان به سرکنسول روس در مورد پیشنهاد تسلیم شدن است. ستارخان در برابر پیشنهاد ژنرال کنسول روس در تبریز که به وی تقاضای تسلیم شدن می‌داد و در برابر آن مصونیت وی را در مقابل تعرض محمدعلی شاه قاجار تضمین می‌کرد چنین گفت: من می‌خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق امیرالمومنین علیه السلام باشم، شما می‌خواهید من زیر بیرق روس بروم، هرگز چنین کاری نخواهم کرد. ستارخان ویژگی‌های اخلاقی زیادی داشت برای مثال طمعی به مال دنیا نداشت و به وعده‌های مقام و پول دولتیان و مقامات روسی بی‌اعتنا بود. او سوار درشکه‌های مجلل نمی‌شد و با  اسب رفت وآمد می‌کرد به مسائل دینی خیلی پایبند بود و به حضرت ابوالفضل العباس (ع) ارادت داشت و با زبان روزه به میدان می‌رفت. نوشته شده وقتی که ستارخان به سمت تهران می‌رفت وقتی به کرج رسید خبرنگار روسی (گاسبی) نزد سردار رفت و با نیشخند به وی گفته (شنیده‌ام چون نمایندگان دولت روسیه میل نداشتند شما در تبریز بمانید مجبور شده‌اید به تهران بروید درست است؟) سردار در پاسخ می‌گوید: خیر. خبرنگار دوباره می‌پرسد پس چرا به پایتخت می‌روید؟ سردار جواب می‌دهد: مردم ایران هزاران تن از جوانان رشید و وطن دوست خود را فدا کرده‌اند تا بتوانیم خانه‌ای به نام دارالشورا به پا کنیم. این خانه کعبه آمال مردم وطن دوست است. هر ایرانی باید در عمر خود آنجا را زیارت کند. سالار و من اکنون به زیارت این مکان مقدس می‌رویم. با این پاسخ زهرخند به روی خبرنگار روسی خشک شد.»
 
ماجرای ارادت ستارخان به حضرت اباالفضل (ع)/+تصویرخانواده کنونی سردارملی 
خانواده کنونی سردار ملی
رابطه ستارخان و باقرخان از زبان نوادگان سردار ملی

داستان آشنایی ستارخان با باقرخان نیز از زبان بانو عزرایی شنیدنی است؛ می‌گوید: «باقرخان به قصد جنگ با ستارخان به محله‌های زیر فرمانش حمله می‌کند. ستارخان از پشت بام مسجد سپهسالار تبریز او و سوارانش را تحت نظر داشت. عاقبت باقرخان شکست می‌خورد و در آستانه مرگ از ستارخان می‌خواهد به جای کشتنش از وی در دستگاهش استفاده کند. چون باقرخان سواد خواندن و نوشتن داشت و میان او ستارخان اعتماد و الفتی ایجاد شده بود، سال‌های زیادی در کنار هم مبارزه می‌کنند. ولی غرور باقرخان نیز بعضاً باعث اختلاف و کدورت می‌شد.»

سامی سردار ملی در این ارتباط رویکرد متفاوتی دارد. از دید وی امروزه نیازی نیست به اختلافات کهنه که ذاتاً تأثیری نیز در روند انقلاب نداشته است، پرداخته شود: «ستارخان و باقرخان هم‌رزم و دوست بودند و هدف مشترکی داشتند که مبارزه با استعمار و تلاش در راه مشروطه‌خواهی بود. آنان با این که اختلاف تاکتیکی مختصری با هم داشتند یعنی ستارخان شیخی و باقرخان متشرع بود. در مورد هدف و آرمان‌شان اختلاف نظری نداشتند. به نظر من این که بگوییم یکی فلان اخلاق بد را داشت و دیگری چنین نبود، درست نیست. بیاییم در مورد اهداف مشترک گفت‌وگو کنیم».




پدر رهبر انقلاب، شاهد فعالیت‌های مشروطه خواهان

آیت الله خامنه‌ای: پدرم در قضاياى مشروطه‌ى تبريز جوانى بوده است در اين شهر. خود او شاهد قضايا بوده است. مرحوم باقرخان، هم‌محله‌ى آنها بوده است در كوچه‌ى قره‌باغى‌ها. ايشان از نزديك مسائل را ديده بود و نقل مى‌كرد. مى‌دانيم كه جهتگيرى ستارخان و باقرخان در مشروطيت، درست نقطه‌ى مقابل جهتگيرى كسانى بود كه مشروطيت انگليسى و مشروطيتِ زير پرچم بيگانه را مى‌خواستند. ستارخان در سخنرانى و اعلاميه‌اش مى‌گفت: «من مى‌خواهم زير پرچم اباالفضل العباس حركت كنم». بودند كسانى كه مى‌خواستند نهضت را بكشانند به سمت حركت انگليسى، اما ستارخان ايستادگى كرد. بعد هم همانها بودند كه مرحوم ستارخان و مردم باقرخان را كشاندند تهران و در باغ اتابك، آنها را از بين بردند؛ هر كدام را به نحوى.

شیرزنی که اشک ستارخان را درآورد

محمد علی شاه قاجار مجلس را به توپ بسته بودند و در برخی شهرها مثل تبریز غوغایی به پا بود. ستار خان و باقر خان رهبری نبرد با محمد علی شاه قاجار را در تبریز بر عهده داشتند شرایط به نحوی بود که حتی زنان با لباس مردانه به میدان آمده بودند و روزنامه حکمت آن زمان با اشاره به حوادث تبریز از شهادت ۲۷ زن شجاع تبریز ی در روز ۱۸ رمضان که به حمایت از میهن در برابر ظلم قاجار پرداخته بودند خبر داد.
یکی از شاهدان عینی نبردها در کتابی با عنوان قیام آذربایجان در انقلاب مشروطه نوشته است: روزی می‌خواستند یکی از زخمی‌ها را زخم‌بندی کنند مجروح اصرار می‌کرد به او و لباس‌های خونی‌اش دست نزنند و بگذارند جان بدهد بالاخره ستارخان نصیحت کرد که موافقت بکند تا زخم او را ببندند. مجروح از روی ناچاری گفت: من مرد نیستم و دخترم. میل ندارم لباس از تن بکنم تا زخمم را مداوا کنید ستارخان منقلب و چشمانش پر از اشک شد و گفت: (قزم دیری اولا اولا سن نیه داویه گتدون) دختر! من که زنده‌ام تو چرا به جنگ رفتی.
::  این خاطره در بخشی از مقاله بلندی تحت عنوان نیمه پنهان تاریخ در مجله زمانه منتشر شده است

سرانجام ...

بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ق قوای دولت مشروطه، که جمعاً سه هزار نفر می‌شدند به فرماندهی یپرم خان ارمنی، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت، باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چند بار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صمصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند.
بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و در تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) در تهران درگذشت.

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :