شهید بزرگوارحجت الاسلام حاج سید مجتبی ایزدخواه خلجانی همرزم دیرین ما یک مقداری پارچه سیاه خرید و سپس آن را طوری تقسیم کرد که از یک گروهان نیروبه همه قسمتی رسید و سپس آن شهید بزرگوار فرمود : هنگام عزادرای برای حضرت اباعبدالله الحسین(ع)اشکهای را با این دستمال پاک کنید که اسباب نجاتمان خواهد بود !
کد خبر: ۲۱۶۹۳
تاریخ انتشار: ۲۳ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۵ 12 April 2015

   دهه سوم فروردین  مصادف با عملیات والفجر یک که سه ماه پس از انجام عملیات ناموفق والفجر مقدماتی در منطقه شمال غربی فکه تا بلندی های حمرین، درساعت 22:10 دقیقه بیستم فروردین اردیبهشت سال 1362 با رمز یا الله-یا الله- یالله با حمله یگان های سپاه و ارتش به فرماندهی شهید بزرگوار سپهبد صیاد شیرازی آغاز شد،میباشد همانند بسیاری از روزهای تقویمی سال یادآور بزرگمردی ها و ایثارگری های نسلی است که با دم مسیحایی خمینی کبیر خود را باز شناختتند و تا ابد بانگ  جاودانگی خود را سر دادند. این روزها برای بازماندگان لشگر عاشورا یاداور خاطراتی پر رمز و راز از دوران

بی ادعایی ها و گذشت هاست. یاد کردن از این ایثار ها و بزرگمردی ها و انتقال آن به نسل جدید و گاهأ یاداوری  آن روحیات  شاید کوچکترین کاری باشد که سرویس دفاع مقدس تابناک تبریز بتواند انجام دهد.

    از همین رو به سراغ روایتی از حاج احمد فرهنگ جانباز دوران دفاع مقدس در عملیات والفجر یک در خصوص شهید والا مقام حجت الاسلام حاج مجتبی ایزدخواه خلجانی  میرویم.

   حدود 45 روز مانده به عملیات والفجر یک که ایام محرم بود در منطقه عمومی فکه، شرهانی شهید بزرگوار حجت الاسلام حاج مجتبی ایزد خواه خلجانی همرزم دیرین ما مقداری پارچه سیاه خرید و سپس آن را طوری تقسیم کرد که از یک گروهان نیرو به همه قسمتی رسید و سپس آن شهید بزرگوار فرمود: هنگام عزاداری برای اباعبدالله (ع) اشکهایتان را با این دستمال پاک کنید که این اشک ها اسباب نجاتمان خواهد بود! از این پارچه به من حقیر هم رسید و با محبت پدرانه ای که به حقیر داشتند گفتند:تو در مصائب حضرت اباعبدالله چشم گریانی داری مواظب اشک هایت باش و آن ها را با این پارچه پاک کن و خوب حفظش کن! هر روز صبح برنامه زیارت عاشورا برگزار میکردند و منبع روحیه گردان بودند. تا اینکه چند روز به عملیات والفجر یک مانده بود که وقتی برای نماز صبح بیدار شدند شادی مضاعفی داشتند، بعد از پایان نماز و زیارت عاشورا از ایشان پرسیدم : خبریه حاج آقا؟ امروز انرژی مضاعفی دارید! پاسخ داد دیشب مادرم حضرت فاطمه زهرا(س) را در خواب دیدم، شهادت نامه مرا مادرم حضرت فاطمه زهرا(س) امضا فرمودند و شوق و شعف دیدار مادرم را دارم و بسیار خوشحالم.

   روز عملیات رسید و همه از هم حلالیت می طلبیدند،سردار شهید محمد صادق فعله آذری فرمانده گردان قدس لشگر عاشورا (که بعد ها به نام مبارک حضرت امام حسین(ع) تغیر نام داد) به حاج آقا گفتند شما بمانید بعد عملیات به خط مقدم تشریف بیاورید ولی ایشان نپذیرفتندو عارفانه و مشتاقانه قدم به قتلگاه فکه گذاشتند. نزدیک صبح بود که من با انفجار خمپاره 60 مجروح شدم و قدرت حرکت نداشتم اما صدای بچه های مجروح و زمزمه های عارفانه و عاشقانه شهدا را که به حضرت مولایمان متوسل شده و عرض ادب میکردند را میشنیدم ، به زحمت خود را حرکت دادم و نیم خیز شدم شهید غفور مولایی در حال مناجات با خدا جام شهادت را سر میکشید، شهید ناصر طاحونی جام شهادت را به گوارائی نوشیده بود، دشمن کانال را زیر آتش گرفته بود و حاج آقا سید مجتبی از مجروحین دفاع میکرد تا مبادا دشمن نسبت به مجروحین جسارت پبدا کند، صحنه های زیبایی که از فداکاری ها و دلاوری های این سید والامقام دیدم توصیف کردنی نسیت!

   هوا تازه داشت روشن میشد و تازه کانال قتلگاه خود را نمایان میکرد که به زحمت توانستم عرق روی پیشانی و چشمم را پاک کنم و تازه متوجه شدم که آنچه را عرق فرض میکردم خون است، گوئی صحنه کربلا متجسم بود! رو به روی کانال کمین دشمن قرار داشت و با آتش شلیکا و خمپاره 60 دلاوران رزمنده را گلچین میکرد!  حاج آقا به تنهایی داشت ازکانال دفاع میکرد و آنطرف کانال بچه های گردان کمیل بودند که مقاومت میکردند. دو تانک دشمن به سمت کانال راه افتادند و اگر داخل کانال میشدند از روی پیکر مقدس شهدا و مجروحین رد میشدند! آقا سید مجتبی به تنهایی با آرپی جی  قصد شکار تانک ها را

داشت، خودم را به زحمت روی زمین میکشاندم  تا نزدیک آقا سید شوم و در میان راه هرچه نارنجک میدیدم برمیداشتم ، خیلی از اسارت میترسیدم مدام میگفتم خدایا کمکم کن که اسارت را تجربه نکنم خودت میدانی که تحمل اسارت را ندارم! حاج آقا تازه متوجه شد که من میخواهم جهت کمک ایشان خودم را نزدیکشان کنم که فریاد کشید: تکان نخور خون از همه جای بدنت جاریست بمان تا بیام زخم هایت را ببندم! متوجه شدم که تانک دشمن دارد برای تیر مستقیم خودش را آماده میکند، فریاد کشیدم حاج آقا تانک تیر مستقیم میزنه! ولی دیر شده بود و من با صدای انفجار بی هوش شدم! چقدر بی هوش بودم یادم نیست ولی دوباره که به هوش آمدم از شدت تشنگی زیر آفتاب سوزان درد شدیدی را از نواحی سر و چشم و پاهام داشتم که صدای زمزمه ای من رو به سوی خودش جذب کرد! صدای زیارت عاشورا حاج آقا سید مجتبی بود، تانک ها بالای کانال بودند ولی خبری نبود فقط صدای گلوله های رد و بدل شده از سوی کمیل بود که می آمد! به طرف صدای حاج آقا تکانی به خودم دادم، بغل دستم بود و از سرش خون شدیدی جاری بود و سینه اش شکافته یود ،خواستم صداشون کنم اما صدا از گلوم خارج نشد. حاج آقا گویی متوجه به هوش آمدن و وضعیت من شد، آنروز شاید شک داشتم  اما امروز یقین دارم که متوجه وضعیت من بودند، با دست خود دستمال اشک خود را به جیب من گذاشتند و گفتند این امانت من به شما!!  مدتی گذشت ولی شدت تشنگی کلافه ام کرده بود و از هر مجروحی صدای ((یا حسین)) بلند میشد.

   یکی از بچه های کمیل نزدیک شد و زخم های مرا بست و یک کوله پشتی را کنارم قرار داد و یکی را به زیر کمرم تا بتوانم اطراف راببینم، یک قمقمه آب را کنارم گذاشت! آب را به دهانم گرفتم و بیرون ریختم و با صرفه شدید خون و خاک بالا آوردم و بیرون ریختم و تازه کمی صدایم باز شد  و صدا زدم حاج آقا؟ حاج آقا؟ ولی جوابی نبود دستم را به طرفشان دراز کردم که یکی از بچه ها صدایم زد ! گفتم چه خبره ؟ گفت تکان نخور وضعییتت خوب نیست ما در محاصره دشمنیم! گفتم از حاج آقا چه خبر ؟ گفت حاج آقا سید مجتبی کربلایی شده! بعد از چنذ روزی که زیر آفتاب ماندیم چشمم را باز کردم و خودم را در بیمارستان 250 تختخوابی ارتش تهران یافتم.

    تا پایان دفاع مقدس قدرت فکر کردن به امانت حاج آقا رو نداشتم ولی بعد جنگ تو تفحض از فکه به یاد حاج آقا سید مجتبی ایزد خواه خلجانی شهید هر روز زیارت عاشورا رو برقرار میکردم و دستمال اشک شهید اشکهایم را میزبان میشد! بارها به خوابم آمدند و سفارش کردند که فقط در اشک ریختن به مصائب حضرت ابا عبدالله (ع) از آن دستمال استفاده کنم! سالها گذشت تا اینکه به خوابم آمدند و فرمودند قسمتی ار دستمال را به فرزندانم بده!  پس از کلی جست و جو یکی از دوستان جانباز ما از همسایگی با جانبازی به نام (سید مرتضی ایزد خواه) خبر داد و ما هم به وسیله ایشان امانتی را به خانواده شهید تحویل دادیم! بعد حاج آقا را در خواب دیدم که گفت تو امانت دار خوبی بودی امانت دار ولایت عظمای فقیه هم باش. خدایا چنان دستگیرمان باش که فردای قیامت در مقابل شهدا شرمنده نباشیم انشاالله.

  فرازی از وصیت نامه شهید حجت الاسلام حاج سید مجتبی ایزد خواه خلجانی:

   میخواستم چند کلمه ای وصیت بنویسم و البته من کوچکتر از آنم که برای شما وصیت کنم: اول وصیت حقیراین است که ملت وحدت خود را حفظ کند و باتقوا و پرهیزگار باشند،فقط و فقط وحدت کلمه و تقواست که شمارا به پیروزی رسانده و دوم وصیتم اینکه در شهادت من خانواده ام اصلأ هیچ ناراحتی به خود راه ندهند و اگر شهادت به بنده حقیر و گناهکار نصیب شد خواهش میکنم که خانواده ام برای من دو رکعت نماز شکرانه بخوانند و خدا را شکر کنند. 

 

 

بیشتر بخوانید:
 
زیارت عاشورا
 
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :